نگاهی دردمند به آسمانی آبی میندازی و آهی میکشی
آهی که وجودت را غرق در امتنای تنفس هایی آرام ، در انتظار پاسخ کرده
نگاه تمنایت را از فرش به عرش می بری و تنفسی دیگر ... پلکی دیگر ...
نگاهی تازه
دیگر او ، تو نیست ... تو یکی بودی
هم اکنون یکی دیگر
معین
لبخندی تنها که تنها نیست ، با دیگران ، به تنهایی حرفهایی دارد
حرف که نه ، فریادها می زند
از انتهای حنجره ، از درونی که سیاهی می بارد از آن ...
سیاهی که روزی سفید بود ، جرقه ای بر افروختش ، سوخت و سیاه شد
آن جرقه نباش امروز ...
معین
بخندم به تلخی گریه ات ز دیاری عجیب و خاموش اما از سر اجبار می باشدکودک , خسته و تنها
نگاهی دردمند
پر از دود , پر از غبار
بسته ی قرمز رنگ سیگار , تیر
بوی تیز سیگار
تک سرفه ای کوتاه
از جسم و از روح
رو به اتمام است
ذره ذره
خرده خرده
پایانی تدریجی
صدای بال کبوتران
چرخش سر کودک به سوی آنان
صدای اذان در گوش
آوایی آشنا اما سرد
بی روح , بی حس , مرده
چرخش آتشدان
مشتی سپند
سمفونی ترق و تروق آن
بوی خوب , اتمام ناپذیر , خاطره انگیز
چراغ قرمز , پایان استراحت
پ.ن : این صحنه را به چشم خودم دیدم . همانجا نوشتمش ... برای روزی مثل امروز
معین
گویند , این صداست که می ماند !
آری , راست گفته اند , راست شنفته اید
صدای ناله , صدای ضجه
صدای فریاد , صدای غرور
صدای محبت , صدای عشق
صدا , صدا , صدا ...
صدای من , صدای تو , صدای ما ...
آری , این صداست که می ماند !
تن صدایت مهم نیست
حرفهایت , مفهومش مهم است
صداقت , بغض درون صدایت مهم است
کورسویی امید , امید درون صدایت
اشتیاقت به زندگی , به تنوع, به آزادی مهم است
آری این صداست که می ماند
حقیقتی است پنهان نشدنی , آشکارا
تنها آتش صدا را خاموش می کند
اما آتش هم صدایی دارد
صدایی گوش نواز , صدایی وحشتناک
خدا را صدا کن ...
از قبل صدایت کرده , منتظر است , منتظر می ماند !
آری , این صداست که می ماند ...
معین