-
تموم
چهارشنبه 24 خردادماه سال 1391 03:03
عمر این وبلاگ هم تموم شد دیگه... دیگه حرفی واسه گفتن ندارم و نمونده . کم آوردم تو این دنیا... از همه چی و همه کس ! دوستای گلم که همتون تو "اف بی" پیدام کردین که مرسی. بقیه هم ممنون واسه همه چی مارو به خیر و شما رو به سلامت 3> معین
-
« انتظار »
شنبه 8 مردادماه سال 1390 11:39
انتظار دل من ، ثانیه هارو ساخته ثانیه هایی که هر کدومشون به اندازه ی ساعت ها میگذره پرده ی اشک ، چشمامو پوشانده نفس های نامنظم و سنگینم ، حس تنهایی رو قورت داده اما در انتهای گلویم مانده و سنگینیم را فزون تر حتی ماهی هایم هم برام مهم نیستن ماه هاست که میگذرد ... نتیجه ی فردا هم پایان همیشگیست ، پایانی ناقص پایانی که...
-
پشیمان ؟!
شنبه 17 اردیبهشتماه سال 1390 21:54
خاطره ام کابوس شد احساس خفقان اوج گرفت تنفر از تک تک روزهای زندگی ام بارید باران که زیبایی من بود امروز اشک چشمان خدا از پشیمانی شد گوید با خودش : چه دنیایی آفریدم ! حیف ! آیا برای او نیز برگشتی وجود دارد ؟! شاید بلی . شاید خیر انتخاب با خودش بود ! آن روزها گذشت ... معین
-
loneliness
شنبه 10 اردیبهشتماه سال 1390 22:58
These days I feel lonely chirping Is a scratch on every single seconds of my life Blood dripping from every scratch like the rain Who is the dark house, I will finish It is the end to end of me And the end of that is my freedom Else return world, behind these missing, else returns end Behind these cold days and full...
-
« رد پا »
یکشنبه 3 بهمنماه سال 1389 20:21
نمی دانم امروز روز شادم است یا روز غم ... رد پایم پر از احساس به کوچه های شهرم می نشیند رد پای تنهایی ام ردی از غم و اندوه با امیدی به سبز زیستن بامداد روز هایم ، خاموشی نگریستن است امروز آسمان هم به گریه ماند بارون ... ببار تا شاید به جای منم بباری معین
-
« صنم عزیزم ... تولدت مبارک »
چهارشنبه 22 دیماه سال 1389 00:45
آن روز که دیدمت هنگامی که خواندمت پنداشتم روز ، روز من است گویی همه چیز ساده و زیبا بود همه چیز یک رنگ ، یک شکل اما واقعی بود به راستی که راستی را یافتم زیبایی را شناختم و صداقت را نگاشتم دوستت دارم صنم تولدت مبارک
-
« رو به روشنایی »
سهشنبه 7 دیماه سال 1389 22:24
آن روزهای تنهایم تمام شد امروز آن روز های بی کسی ، بی پناه ، سرد و خشک اما در تابستان حرفش هم برایم سخت است دیگر اما امروز ... زندگی را یافتم و بسویش شتافتم مشتاقانه دستم را به سویش دراز کردم انگشتانش را با وجودم حس کردم و آمیختم حس زندگی را یافتم عاشقانه درکم کرد تنهایی ترکم کرد لبخند ... سر منشا انرژی ام شد دوستش...
-
« سوژه آبی »
شنبه 6 آذرماه سال 1389 16:06
اتاق خالی این خانه را می نگرم تاریکی در آن رخنه کرده ... گرد و خاک پیداست سادگی زیباست صدای تیک تاک ساعت و تنفس ... زندگی نامه من است احساس پوچ من است پرده ای سد راه من و پنجره است و آفتاب ، خطیست به روی دیوار ... معین
-
« چرخش آن سرخی »
سهشنبه 4 آبانماه سال 1389 00:46
ای کاش باتری ساعت را که در می آوردم ، زمان می مرد تنفس قطع ... و به زمان تبدیل می شد زمان را جمع ... و زیر پیراهنم ، پنهان می کردم تا که تو را می دیدم ، زمان آزاد می شد آن وقت بود که با هم می ماندیم ، برای همیشه ... معین
-
« بارون »
پنجشنبه 22 مهرماه سال 1389 15:42
نگاهی دردمند به آسمانی آبی میندازی و آهی میکشی آهی که وجودت را غرق در امتنای تنفس هایی آرام ، در انتظار پاسخ کرده نگاه تمنایت را از فرش به عرش می بری و تنفسی دیگر ... پلکی دیگر ... نگاهی تازه دیگر او ، تو نیست ... تو یکی بودی هم اکنون یکی دیگر معین
-
« لبخندم را حفظ می کنم همچنان ... »
جمعه 16 مهرماه سال 1389 13:09
لبخندی تنها که تنها نیست ، با دیگران ، به تنهایی حرفهایی دارد حرف که نه ، فریادها می زند از انتهای حنجره ، از درونی که سیاهی می بارد از آن ... سیاهی که روزی سفید بود ، جرقه ای بر افروختش ، سوخت و سیاه شد آن جرقه نباش امروز ... معین بخندم به تلخی گریه ات ز دیاری عجیب و خاموش اما از سر اجبار می باشد
-
« کودک و کودکانه اما پاک ... »
دوشنبه 12 مهرماه سال 1389 19:13
کودک , خسته و تنها نگاهی دردمند پر از دود , پر از غبار بسته ی قرمز رنگ سیگار , تیر بوی تیز سیگار تک سرفه ای کوتاه از جسم و از روح رو به اتمام است ذره ذره خرده خرده پایانی تدریجی صدای بال کبوتران چرخش سر کودک به سوی آنان صدای اذان در گوش آوایی آشنا اما سرد بی روح , بی حس , مرده چرخش آتشدان مشتی سپند سمفونی ترق و تروق...
-
« صدا ... »
جمعه 2 مهرماه سال 1389 20:43
گویند , این صداست که می ماند ! آری , راست گفته اند , راست شنفته اید صدای ناله , صدای ضجه صدای فریاد , صدای غرور صدای محبت , صدای عشق صدا , صدا , صدا ... صدای من , صدای تو , صدای ما ... آری , این صداست که می ماند ! تن صدایت مهم نیست حرفهایت , مفهومش مهم است صداقت , بغض درون صدایت مهم است کورسویی امید , امید درون صدایت...
-
« سلامی به طمع خداحافظی »
دوشنبه 22 شهریورماه سال 1389 17:51
من با سلام شروع میکنم شروع به صحبت شروع به روزی جدید شروع به زندگی ادامه ی روزمرگی خسته ادامه ی استفاده از عمر باقیمانده ادامه ی روند بسوی مرگ زمزمه میشود در گوشم اذان , اذانی که خواهد ماند با من مرگی نیست بر آن , بی پایان لحظه ای پاک , تنها لحظه ای لحظه ای سرشار از معنویت , یگانگی ای کاش ادامه داشت ای کاش ادامه...
-
« از سهراب »
یکشنبه 7 شهریورماه سال 1389 11:43
باز آمدم از چه همه خواب کوزه تر در دستم مرغانی می خواندند نیلوفر وا می شد کوزه تر بشکستم در بستم و در ایوان تماشای تو بنشستم "سهراب سپهری"
-
« زندگی »
پنجشنبه 21 مردادماه سال 1389 11:20
زندگی چیست ؟ آیا گذر لحظات است ؟ آیا دم است ؟ ... یا بازدم ... ؟ آیا فقط , بودن است ؟ آیا تنها , ماهیتی از زمان است ؟ یا شاید هدفی دارد ؟ هدفی نا آشنا ... هدفی جاودانه ... هدفی بر ادامه ... بعد از زندگی ... بعد از مرگ ... مرگ چیست ؟ پایان است ؟ گر اتمام است , چرا باشیم ؟ چه وحشتناک ! گر اتمام نیست , پس زندگیست ! زندگی...
-
«خاکستر»
دوشنبه 11 مردادماه سال 1389 22:37
خاکستر دلم تنگه هوای رفتنم داره صدایش مرا می برد به دور دستها آواره در زمان یاد قدیم ها , آن وقت ها هوا ابری , خنده ی کودکی در باد بوی گل پیچیده پیرمرد گل فروش لای گلها پنهان است نگاهش شیرین است لبخندش را ز یاد نخواهم برد دلم تنگ است کوچه خالیست صدای باد جوی آب موسیقی زندگی سر به راهم کاری به کارم نیست نگاهش , نگاهم...