بارون

... قطره های شفاف و شیشه ای

بارون

... قطره های شفاف و شیشه ای

« زندگی »

 

 

 

زندگی چیست ؟  

آیا گذر لحظات است ؟  

آیا دم است ؟ ... یا بازدم ... ؟  

آیا فقط , بودن  است ؟  

آیا تنها , ماهیتی از زمان است ؟  

یا شاید هدفی دارد ؟  

هدفی نا آشنا ...  

هدفی جاودانه ...  

هدفی بر ادامه ...  

بعد از زندگی ...  

بعد از مرگ ...  

مرگ چیست ؟ پایان است ؟  

گر اتمام است , چرا باشیم ؟  

چه وحشتناک !  

گر اتمام نیست , پس زندگیست !  

زندگی چیست ؟ 

  

معین                     

«خاکستر»

   

خاکستر 

 

دلم تنگه

هوای رفتنم داره

صدایش مرا می برد

به دور دستها

آواره در زمان

یاد قدیم ها , آن وقت ها

هوا ابری , خنده ی کودکی در باد

بوی گل پیچیده

پیرمرد گل فروش

لای گلها پنهان است

نگاهش شیرین است

لبخندش را ز یاد نخواهم برد

دلم تنگ است

کوچه خالیست

صدای باد

جوی آب

موسیقی زندگی

سر به راهم

کاری به کارم نیست

نگاهش , نگاهم میکند

صدایش , صدایم میکند

نوازش دستش , لطافت

گرمای وجودم

ادامه ی زندگی

قطره اشکی

مایه ی خجالت روحم

از خودم , از زندگی

حرکات گیسوانش

همچو بوته زاریست گندم

حس تلخ نبودن

دستانی روشن ؛ همچو کاغذی سپید

به گرمی لبخند

به زیبایی صمیمیت

کاش اینجا بودی

اما در من هستی , خواهی بود ...

  معین