من با سلام شروع میکنم
شروع به صحبت
شروع به روزی جدید
شروع به زندگی
ادامه ی روزمرگی خسته
ادامه ی استفاده از عمر باقیمانده
ادامه ی روند بسوی مرگ
زمزمه میشود در گوشم
اذان , اذانی که خواهد ماند با من
مرگی نیست بر آن , بی پایان
لحظه ای پاک , تنها لحظه ای
لحظه ای سرشار از معنویت , یگانگی
ای کاش ادامه داشت
ای کاش ادامه داشتیم
اما ریشه به سرعت , همچون بند ناف قطع می شود ...
ریشه ای که نخواهد جوانه زد
ریشه ای که به گیاهی وصل بوده
گیاهی که قلمه ای برای زندگی دگر , مستقل , نداشته , ندارد و نخواهد داشت
گیاهی که داشتن یک زندگی برایش معنی دارد و دگر هیچ
گیاهی که فرا تر از یک تعریف است ...
تنها در تک کلمه ای دشوار و پیچیده اما شیرین خلاصه میگردد :
<< زندگی >>
معین
باز آمدم از چه همه خواب
کوزه تر در دستم
مرغانی می خواندند
نیلوفر وا می شد
کوزه تر بشکستم
در بستم
و در ایوان تماشای تو بنشستم
"سهراب سپهری"